محل تبلیغات شما



سلام

اوووه. می بینم  آخرین مطلب وبلاگ،  شنا کردن مهرسا بود که به علت ترس از عمق استخر، کنار گذاشت و هر چی باهاش صحبت کردم زیربار شنا کردن نرفت که نرفت.

دیروز تولد شش سالگی مهرسا بود، بچه ها چه زود دارند بزرگ میشن . ماشاءالله لا حول و لا قوه الا بالله. دو هفته ای هست به خاطر بیماری کرونا، مدرسه ها تعطیل شده، به خاطر همین بیماری نتونستم تولد مفصلی برای مهرسا بگیرم و فقط گفتم مامان و بابای من، الهام و علیرضا با عمه و اسماعیل بیان. وقتی دیروز در حال کار کردن بودم، مهراد اومد تو گوشم گفت مامان پس کادوی من کو؟؟؟؟؟ اینقدر خجالت کشیدم  که نگو .البته براش رابل سگ نگهبان رو گرفته بودم ولی اون انتظار یه کادوی دیگه داشت، خلاصه فوری رفتم اوج و براش آدم اهنی خریدم، برای مهرسا خانم هم دستبند خریدم.

 

 


چند روزیه مهرسا به طور جدی کلاس شنا میره .

دیروز که بعد از دو سانس شنا رفتم دنبالش گفت کرال پشت یاد گرفتم و کلی خوشحال بود.

خیلی دوست داره شناگر ماهری بشه و همش در این باره صحبت می کنه.

قربون تو دختر بشم من.

دوستت دارم عزیزم 


چند شب پیش مهمون داشتیم، پسر جوونی که در رشته عمران فارغ التحصیل شده و از همدان برای پیدا کردن کار اومده بود تهران.

مهراد  و مهرسا تا می تونستند شیطونی کردند،به مهراد خیلی خوش گذشته بود و  شب هم دلش نمی خواست بخوابه و همش پیشش می رفت. صبح روز بعد که اومدم سرکار و پدرشون میخواسته مهراد و مهرسا رو تحویل مامانم بده، مهراد که خوابیده بود یکدفعه بیدار می شه و رو به آقائه می کنه و می گه : شما کی هستی؟ و خودش در جواب خودش می گه: عه! شما آقای دیشبی هستید.

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سخنان قصار