مهراد و مهرسا تا می تونستند شیطونی کردند،به مهراد خیلی خوش گذشته بود و شب هم دلش نمی خواست بخوابه و همش پیشش می رفت. صبح روز بعد که اومدم سرکار و پدرشون میخواسته مهراد و مهرسا رو تحویل مامانم بده، مهراد که خوابیده بود یکدفعه بیدار می شه و رو به آقائه می کنه و می گه : شما کی هستی؟ و خودش در جواب خودش می گه: عه! شما آقای دیشبی هستید.
مهراد ,خودش ,گه ,آقای ,رو ,مهرسا ,می گه ,شما آقای ,آقای دیشبی ,و مهرسا ,بود یکدفعه
درباره این سایت